۱۳۹۳ دی ۲۸, یکشنبه

شب نیایش

ای انسان که شبانگاه به خرابه ای پناه اورده ای آواز مرغی را بنیوش که هردم فرمان میدهد : بر حق مکنید. بر حق مکنید.
و آنگاه اینسان با خود زمزمه کن : ای خدایگان بیداری ام را به شما پیشکش میکنم، خوابی به من عطا کنید عمیق ، چون مرگ

۱۳۹۳ دی ۲۴, چهارشنبه

نتیجه یک برهان اشتباه

همه یه روز میمیرند

صلح طلبان

صلح طلبان چگونه نفرتم را از شما تهی مغزان بیان کنم؟ همواره از کشتارگاه صحبت میکنید، و اینکه چه وحشیانه است ، چه ناعادلانه است سلاخی. و البته غذای مورد علاقه تان استیک است.
اما عده ای از شما پا فراپیش گذاشته اند و گیاه خوار شدند. شب در خواب گوشت میخوردند و در روز شبخوراکشان را بروی دیگران استفراغ میکنند.

۱۳۹۳ دی ۱۶, سه‌شنبه

تاکسی

-تو تاکسی نشسته بودم و به ساعت نگاه کردم . ساعت داشت به عقب برمیگشت.
-این که عادیه. برای همه پیش میاد.
-درسته. همون لحظه انگار فهمیدم قضیه از چه قراره. انگار بهم الهام شده باشه. فهمیدم که مرده ام و قراره تمام زندگیم رو از اخر به اول دوباره تماشا کنم.
-این هم کاملا عادیه. منم وقتی مردم همین احساس بهم دست داد.
-داشتم میگفتم. تو تاکسی بودم. صندلی عقب نشسته بودم.راننده صورتش به طرف من بود و تاکسی داشت به سمت جلو حرکت میکرد.
-به سمت جلو؟
-آره
-امکان نداره. باید به سمت عقب حرکت کنه.
-چرا امکان داره.جالبیش به همینه. خودم هم گیج شده بودم.قضیه ی بامزه ی ماجرا اینه که در واقع راننده داشته در اصل دنده عقب حرکت میکرده. اونم تو اتوبان.(به شدت میخندد)
-هه هه.(مصنوعی میخندد) این یکیشو تا حالا نشنیده بودم. یکی از جالبترین مرگهایی بود که بعد از مرگ شنیدم.باور کن.
_ لازم نیست تظاهر کنی. به نظرت زیاد خنده دار نبود. درسته؟
_ دروغ چرا. تکراری بود. خواستم تو ذوقت نزنم.